پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

عشق من شش ماهگیت مبارک

  خدای مهربانم! من به دنبال معجزه ها نمیگردم...من در حسرت عصایی که اژدها میشود و دمی مسیحایی نیستم که نابنایی شفا دهد و مرده ای را زنده... معجزه همین جاست!در برمن! جنین سه ماهه ای که سال پیش در چنین روزهایی تنها توده ای بی حرکت بود اکنون کودکی است شش ماهه که هر روز مرا به شگفت می آورد...هر روز قدرت بی پایان تو را به رخم می کشد و بارها مرا به حیرت فرومی برد و از خود میپرسم چطور می دانست که باید این کار را اینگونه انجام دهد؟ و تو هستی... از آن بالا لبخند می زنی به حیرت من.... و من هستم .... این پایین سر به سجده میگذارم از قدرت تو... خدای نزدیک و دورم... خدای پنهان و پیدایم......
15 ارديبهشت 1391

پارسا و عینک دودی

سلام پسر خوشگلم، نفس من ، عشق من، تو که روز به روز جیگرتر و خوشگلتر و عسل تر می شی امروزم که با این عینک دودی کلی کیف کردی و ژست قشنگ گرفتی، این عینک رو دیروز که با زن عمو ناهید و مبینا و مامان جون رفتیم بیرون زن عمو برات خرید تو هم خیلی خوشت اومد با اینکه دیگه غروب شده بود و از آفتاب هم خبری نبود اما دوست داشتی به چشمت باشه اصلا انگار نه انگار که چیز اضافه ای رو صورتته و اذیتت می کنه و خوب نمی تونی ببینی الانم هر وقت که بزنیم به صورتت هیچ اعتراضی نمی کنی قربونت برم من تو چقدر ماهی پسر گلم.   ...
15 ارديبهشت 1391

پارسا رفته دفتر بابایی

  سلام پسر گلم ، عزیزم امروز برای اولین بار من و شما باهم رفتیم سر کار بابایی آخه این روزها یه کم کار بابایی زیاد شده و ما مجبور شدیم با همدیگه بریم دفترش و یه کم بهش کمک کنیم تو هم که خیلی پسر آقایی بودی اصلا اذیت نکردی البته بدت نمی یومد تو هم کمک کنی و بشینی پشت کامپیوتر و با صفحه کلید بازی کنی اما چون فرصتش نبود مجبور شدی فقط توی کالسکه بشینی البته یا بازی می کردی یا می خوابیدی قربونت برم من که اینقدر آقایی و ما رو درک می کنی.   ...
13 ارديبهشت 1391

عیدی های پارسا

  پسر گلم این دستبند عیدی من و بابایی برای شماست مبارکت باشه این زنجیر و پلاک وان یکاد هم از پول عیدیهات که جمع شد و حدود ٤٠٠ هزار تومان بود برات خریدیم. اما فقط جنبه یادگاری داره و برای تو و به نام تو بعدا هرکاری دوست داشتی باهاش بکن  اما الان بابایی اجازه نمی ده ازشون استفاده کنی چون برات ضرر داره   ...
12 ارديبهشت 1391

کادوی تولد 6 ماهگی از طرف یه دوست خیلی مهربون

مامان ماهان نفسی زحمت کشیده و این کارت پستال خیلی خوشگل رو برای من درست کرده و فرستاده خیلی خوشحال شدم از دیدنش این هدیه خیلی برام با ارزشه و برای همیشه و یادگاری اینجا حفظش می کنم.  مرسی دوست خوبم ماهان نفسی عزیز ...
12 ارديبهشت 1391

تبریک سال نو

پارسای عزیزم سلام چهار ماه از با تو بودن گذشت و وارد پنجمین ماه تولدت شدی تمام این روزها به جرأت می تونم بگم شیرین ترین روزهای عمرم بوده چراکه بعد از خدا و پدرت تو عزیزترین عزیزی هستی که به عشقش نفس می کشم نوروز 90 صدای قلبت رو از درون وجودم می شنیدم و آرزوی دیدنت دیوونم کرده بود ...   نوروز امسال (91) تو با اون چشمای قشنگت کنار هفت سین به من و بابا خندیدی چقدر تو دلم احساس شادی و خوشبختی کردم که خونواده کوچیک و مهربونمون با وجود تو کامل شد عزیزم از ته دل آرزومه که سالهای سال سالم و شاد کنار خودمون ببینمت و مطمئن باش جز سلامتی و خوشی برای تو هیچ آرزویی ندارم. همیشه نگرانت مامان و بابا ...
12 ارديبهشت 1391

بوی بهار

  وقتی طنین یا مقلب القلوب و ... دلت را لرزاند ، وقتی آوای خوش یا مدبر اللیل و ... را زمزمه کردی و یاد یا محول الحول و .... دگرگونت کرد ،‌ برای من هم بخواه از آن بخشنده بی همتا حول حالنا الی احسن الحال پیشاپیش سال نو مبارک   ...
12 ارديبهشت 1391